قالب های بهاربیست
 
برای تازه شدن دیر نیست

در حضور واژه های بی نفس
صدای تیک تیک ساعت را گوش کن
شاید مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی



نوشته شده در تاريخ پنجشنبه چهارم مهر 1387 توسط بهاربیست

ببین اندام تنهاییم را
که در لحظه های خاکستری
در انتظار طلوع خورشید است



نوشته شده در تاريخ پنجشنبه چهارم مهر 1387 توسط بهاربیست

این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است



نوشته شده در تاريخ پنجشنبه چهارم مهر 1387 توسط بهاربیست

مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم....
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان



نوشته شده در تاريخ پنجشنبه چهارم مهر 1387 توسط بهاربیست

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم



نوشته شده در تاريخ پنجشنبه چهارم مهر 1387 توسط بهاربیست

صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد
سکوت را نوازش می دهند
و جای خالی آدم های شب نشین را
با نگاهی معصومانه پر می کنند



نوشته شده در تاريخ پنجشنبه چهارم مهر 1387 توسط بهاربیست

در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود



نوشته شده در تاريخ پنجشنبه چهارم مهر 1387 توسط بهاربیست
درباره وبلاگ

ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد

که امشب با ناله ای بغض آلود
بر دیار این دل خسته
اشک می ریزد



bahar 20