در حضور واژه های بی نفس
صدای تیک تیک ساعت را
گوش کن
شاید مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی
نوشته شده در پنجشنبه چهارم مهر 1387ساعت 21:28 توسط بهاربیست|
ببین اندام تنهاییم را
که در لحظه های خاکستری
در انتظار طلوع خورشید است
نوشته شده در پنجشنبه چهارم مهر 1387ساعت 21:28 توسط بهاربیست|
این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ،
گاهی انتظار
این سهم چشم های من است
نوشته شده در پنجشنبه چهارم مهر 1387ساعت 21:28 توسط بهاربیست|
مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و
من سکوت می کنم....
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان
نوشته شده در پنجشنبه چهارم مهر 1387ساعت 21:27 توسط بهاربیست|
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل
آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می
نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
نوشته شده در پنجشنبه چهارم مهر 1387ساعت 21:27 توسط بهاربیست|
صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد
سکوت را نوازش
می دهند
و جای خالی آدم های شب نشین را
با نگاهی معصومانه پر می کنند
نوشته شده در پنجشنبه چهارم مهر 1387ساعت 21:27 توسط بهاربیست|
در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می
شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود
نوشته شده در پنجشنبه چهارم مهر 1387ساعت 21:26 توسط بهاربیست|
|